Sunday, July 27, 2008


آن يار کزو خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عيب بری بود
دل گفت فرو کش کنم اين شهر ببويش
بيچاره ندانست که يارش سفری بود
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک ، شيوه او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب ، شيوه صاحبنظری بود
از چنگ منش اختر بد مهر بدر برد
آری چکنم، دولت دور قمری بود
عذری بنه ايدل که تو درويشی و او را
در مملکت حسن سر تاج وری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت
باقی همه بيحاصلی و بيخبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرين
افسوس که آن گنج روان ، رهگذری بود
خود را بکش ای بلبل ازين رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر ، جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از يمن دعای شب و ورد سحری بود